برای شما اطلاعاتی در مورد دندیل، رمان ممنوعهی دکتر غلامحسین ساعدی آماده کرده ام مطالعه فرمایید
دندیل، رمان ممنوعهی دکتر غلامحسین ساعدی
هوا که روشن شد، ممیلی و پنجك آمدند جلو قهوه خانه توی میدانچه که بابا را ببرند مريضخانه. شب، پیر مرد قولنج کرده بود و آنها يك كيسه خاکستر گرم به شکمش بسته بودند، صبح که آمدند، دیدند پیر مرد سر و مروگنده بلند شده راه افتاده، از ته مانده آتش منقلها سماور بزرگ را جوش آورده. ممیلی که روزها از شهر میترسید خوشحال شد و گفت: «حالت خوب شد. بابا؟ دیگه نمیریم شهر؟» دندیل، از رمان های ممنوعهی دکتر غلامحسین ساعدی می باشد که دکتر ساعدی با...
دسته بندی و تگ
- دسته بندی : داستان
- تگ :